دکتر مهرناز آزاد: معلمان رتبه اول خط تولید انسان سازی در جهان

معلمان رتبه اول خط تولید انسان سازی در جهان

پایگاه خبری احوال نیوز؛ دکتر مهرناز آزاد؛ شاعر،نویسنده ، روزنامه نگار و پژوهشگر مسائل فرهنگی و اجتماعی به مناسبت روز معلم در ارتباط با، معلمان همچنان با انباشته های دانایی و فرهنگ، رتبه اول خط تولید انسان سازی در جهان هستند ، عنوان نمود:

اولین روز مدرسه ام را خوب به یاد دارم، وقتی وارد حیاط مدرسه شدم تقریبا از همه بچه‌های هم سن و سالم کوچکتر بودم، نمی دانم چرا کسی همراهم نبود. تنها بودم، نمی دانستم باید در کدام کلاس بنشینم، ترسیده بودم، بشدت احساس تنهایی می کردم.

ساختمانی عظیم و دوطبقه  با ستون‌هایی بلند و گچبری‌هایی بسیار زیبا در میان این حیاط پر از درخت طنازی می کرد.

از پله های ایوان بزرگی که به کلاس های طبقه پایین ختم می شد بالا رفتم، در ورودی هرکلاس تابلوی سفید رنگی با ابعاد حدود ۱۰×۲۰ نصب شده بود و با مشکی روی آن چیزی نوشته بود که من قادر به خواندنش نبودم.

خلاصه پس از گذشتن از بین بچه های پر سر و صدا و شیطان و خوردن چند تنه از آنها به سومین کلاس رسیدم و وارد آن شدم، قد و قامت همه آنها که پشت میزهای درس سه نفره نشسته بودند از من بزرگتر بود قیافه هایشان نشان می داد، دقیقا می دانستند در کلاس خودشان هستند، اما من سرگردان بودم و آنها درسکوت به این سرگردانی من نگاه می کردند و من با ترس و دلواپسی به آنها.

درنهایت در کنار تخته سیاه روی دو زانو چمپاتمه زدم و کیفم را نیز کنار خودم گذاشتم و سعی کردم به هر چیزی نگاه کنم الا به بیش از ۴۰ جفت چشم کنجکاو که دقیقا در یک و نیم متری من و با تمام قدرت به من نگاه می کردند.

دقایقی گذشت و یک خانم معلم بسیار جوان قد بلند و باریک اندام با موهایی مشکی که دم اسبی بسته شده بود و چشمانی بسیار جذاب و مهربان با یک کت و دامن سفید و کفش های پاشنه بلند سفید وارد کلاس شد و اولین چیزی که توجه اش را جلب کرد حضور یک تازه وارد درکلاس آن هم نه پشت میز، بلکه چمپاتمه زده کنج کلاس بود.!

به محضی که معلم وارد کلاس شد و با لبخندی بسیار دلنشین به سمت من آمد، من بلند شدم و خودم را مرتب کردم، کیفم را به دست گرفتم و سلام کردم.

معلم مهربان روی دو زانو کنار من نشست و صورتم را بوسید و به چشم های بسیار درشت و دماغ کشیده و لب هایم، نگاهی انداخت و گفت: عزیزم تو چقدر خوشگل و دوست داشتی و ریزه میزه ای 

داشتم از خجالت آب می شدم.

او در ادامه گفت: عزیزم تو کلاس چندم هستی ؟

 با بغض گفتم، من اولین بارم هست که مدرسه می آیم، نمی دانم کلاس چندم هستم؟

باز بغلم کرد و گفت ای جان ای جان ،ترسیدی؟ 

باز بغض کردم.

گفت: نترس عزیزم، اینجا کلاس سوم است و شما باید به کلاس اول بروی، من تو را می برم.

سپس رو به بچه ها کرد و گفت: بچه ها ساکت باشید و از سرجایتان تکان نخورید من الان بر می‌گردم .

دست کوچکم را در دست گرم و مهربانش گرفت و مرا با خود به بیرون از کلاس آورد.

سپس گفت: اسم و فامیلت چیست؟ 

گفتم: اسمم مهرناز است و فامیلم مهدی آزاد. 

گفت: براساس حروف الفبا احتمالا باید در کلاس خانم محمدی باشی.

کمی جلوتر رفتیم، حالا دیگر تقریبا به انتهای ایوان رسیده بودیم، من وارد آخرین کلاس از سمت راست ایوان شدم و روبرویم زنی کمی مسن تر از معلم جوان کلاس سوم را دیدم .

قدی نسبتا کوتاه، کمی چاق با چشمانی بشدت درشت و آبی، موهایی بور و بلند و بلوز و دامنی قرمز و کفش هایی بسیار پاشنه بلند و قرمز و دهانی که اگرچه کمی بزرگتر از اندازه به نظر می رسید بسیار به صورت مهربانش می آمد.

معلم قد بلند به خانم محمدی گفت: اشتباها به کلاس من آمده بود البته کمی هم ترسیده حواست بهش باشه، هم مظلومه هم واااای ببین چقدر خوشگله، نقاشی کردنش.

هردو خندیدند و معلم قد بلند رفت، خانم محمدی روی زانو خم شد مرا بوسید و گفت: مدرسه که ترس نداره ببین چقدر همکلاسی داری و بزودی باهمه شان دوست می شوی.

مرا به کلاس برد و اسم و فامیلم را از روی دفتر پیداکرد آن را برای بچه ها خواند وگفت این هم یک دوست کوچولوی خوشگل دیگه .

بعد از آن روز خانم محمدی بسیار مراقب من بود، شاید هم مراقب همه بود اما من می دیدم که تمام رفتارهای مرا تحت کنترل دارد و مراقب است اذیت نشوم. بسیار مهربان بود و آرام و با صبوری کامل درس می داد، به نحوی که در ثلث اول، دوم و سوم من از تمام دروسم بیست آوردم و حتی انظباتم هم بیست بود.

خیلی آرام و بی سروصدا بودم ، برخلاف نظر معلمم درطول سال های دوره تحصیلی ابتدایی ام هرگز دوستی نداشتم و بسیار درون‌گرا و تنها بودم.

عاشق معلمم شده بودم و هرروز فقط برای اینکه زودتر او را ببینم به مدرسه می‌رفتم، حتی درسال‌های بعد که من درکلاس‌های دوم تا پنجم درس می‌خواندم حتما قبل و بعد از کلاس یا مواقع ساعت‌های تفریح به او سری می‌زدم، او هم به من علاقه داشت و گاهی اگر من به علت  بیماری غیبت داشتم یا بخاطر امتحانات فرصت نمی‌کردم به دیدنش بروم، نگران می شد و سراغم را از معلمم می گرفت.

شاید بشود گفت او بهترین معلم من بود چون علاوه بردرس، همدلی، مهربانی، حمایت های عاطفی و عشق را به من یاد داد و همین باعث شد من بتوانم سال ها با تمام بیش فعالی هایی که داشتم و روز‌به‌روز برآن ها افزوده می شد و واقعا شیطنت‌های من قابل کنترل و پیش بینی نبود، تنها و تنها مهربانی‌های معلم های این دوره درسی باعث شد، من در پشت این نیمکت های شبیه صندلی مرگ و در و دیوار بسته مدارسی که درآنها درس خواندم دوام بیاورم.

من هرچه بزرگتر می شدم به پرواز کردن بیشتر علاقه پیدا می کردم واگر غفلتی صورت می گرفت حتما بلایی سرم می آمد، چون یا روی پشت بام ها پیدایم می کردند یا روی بالاترین شاخه درختان و البته اگر به گشت و گذار می‌رفتیم روی بلند ترین قله کوه هایی که کنارش پاتوق می‌کردیم. اما مراقبت های بسیار زیاد معلمان خوبم در آن سال ها و زحمات ناظم و مدیر مدرسه و صد البته تیز‌‌‌ بینی ها وحواس جمع مادر نازنینم ( که خداوند مهربان رحمتش کند) باعث شد من دوام بیاورم.

در همان سال‌ها به گروه پیش‌آهنگان پیوستم و سال پنجم ” کتبر پیشاهنگان” شدم( مربی) و در یک مراسم رسمی با حضور خانواده ام و مدیران آموزش وپرورش سردوشی گرفتم.

بعدها همین انگیزه ای شد تا در دوره های راهنمایی و دبیرستان هم، علاوه بر درس خواندن، مسئولیت کارهای فوق برنامه مدرسه به من سپرده شود، درتمام این سال ها، علاوه براینکه مپسر( نماینده) کلاس بودم، متن های صبح گاه ها را می نوشتم و به مناسبت های مختلف گروه تئاتر را از نوشتن پیس، تا کارگردانی و انجام نقش اول  تئاتر مدیریت می کردم .

درآن زمان یکی از فعالیت های ما نوشتن روزنامه های دیواری هفتگی بود که درکلاس ما  از نقاشی ها تا عکس ها وخبر ها و مقالات توسط خودم انجام می گرفت.

درتیم والیبال و بسکتبال مدرسه نیز عضو بودم و درمسابقات منطقه ای و استانی بازی می کردم و در مسابقات مقاله نویسی استانی نیز بارها مقام اول را کسب کردم.

شاید منشا تمام این اتفاقات خوب از همان روزی آغاز شد که معلم کلاس اول من، با من چنان خوب رفتارکرد که اعتماد به نفس، عزت نفس و آنچه به آن “توان افزایی و شکوفایی” می‌گویند در من اتفاق افتاد.

 شاید در آن روزهای ترسناک تنهایی که داشت جهان یک کودک عوض می شد و وارد دنیایی از مسئولیت های مدرسه می شد، معلم من هوشیارانه متوجه ضعف های من شده بود و قدرت های من را نیز نادیده  نگرفته بود.

او اگر بجای محبت، ایجاد اعتماد و رفاقت و حمایت از من، درهمان آغاز با خشونت و ترس به سراغ من می‌آمد، من به این سرعت در اولین مقاطع تحصیلی چنین نمی درخشیدم و یک به یک استعدادهایم را که جدای از رشته تحصیلی‌ام که رشته علوم تجربی بود، ورزش، نویسندگی، شاعری، کارگردانی و روزنامه نگاری خط فکری من برای برنامه های آینده ام نمی شد.

” معلم خوب ، معلمی است که از بدترین، بیش فعال‌ترین، سربه هواترین حتی بی استعدادترین شاگردش شخصیتی قابل قبول بسازد”

و من این شانس بزرگ را داشتم که نه تنها در دوران مدرسه و پیش از دانشگاه که بعدها در دوره‌های مختلف دانشگاهی، در محیط های کاری مختلف و بعدها در مجامع ادبی و در مجموعه های فرهیخته در دنیای روزنامه نگاری همواره بهترین‌ها درکنارم بودند و معلم های اخلاق بیشماری را تجربه کردم .

نمی گویم در مسیر زندگیم آدم ها یا معلم های بد نبودند، چرا بودند، اما آنها که به من می آموختند، چگونه انسان بهتری باشم همیشه بیشتر بودند.

امروز به مناسبت روز معلم فقط خواستم از تمام معلمان و اساتیدم درتمام سال های پر بارزندگیم تشکر کنم.

از پدر و مادرمهربانم که اولین معلم های زندگی‌‌ام بودند، از خواهران و برادرانم که به من بسیار آموختند. از معلمان و اساتیدم در مدارس و دانشگاه‌ها و از همه استادانی که به عنوان همکار درکنارم بودند و عاشقانه راه‌های بهترزیستن و بهترشدن را به من آموختند.سپاسگزاری کنم.

“آنها به من آموختند که می توانم هر روز هنرمندی تازه در خود خلق کنم و با خلق او اثری تازه بیافرینم و این آثار جهان من و جهان اطرافیانم را زیباتر کنند”

“آنها به من آموختند دنیا باتمام رنگارنگی‌اش اگر دچار روزمرگی شود، جهانی بس کسل کننده خواهد شد و این ما هستیم که می‌توانیم این جهان را با تولید محتواهای جدید، ایده های تازه و آفرینش های هنری جهانی همچنان زیبا و لذت بخش کنیم”

معلمان به گردن ما حقی بسیار گران دارند.

من تا زمانی که خودم کسوت معلمی را نپوشیده بودم از تلاش، عشق و دغدغه های این حرفه بسیار دور بودم وآن راصرفا یک شغل می دانستم اما

” امروز پس از بیش از ۲۵ سال تدریس در حوزه های مختلف، می دانم یک معلم دلسوز و عاشق چگونه از تمام وجودش مایه می‌گذارد تا از ما انسان‌هایی بهتر بسازد، انسانی هایی مفید به حال جامعه که فردا آنها نیز بتوانند چون خودشان را خلق کنند”

” اگر چه، درتمام سال های زندگی‌ام شاهد بوده‌ام که در کشور ما یکی از مشاغلی که هرگز جایگاه واقعی خود را پیدا نکرده و همچنان با وجود اینکه تمام ساختارهای یک جامعه نیاز به سواد و فرهنگ دارد و خط تولید هر دو در دستان سخاوتمند معلمان است، معلم با پایین‌ترین رتبه به لحاظ مالی زندگی می گذراند، با این حال هرگز شغل انسان ساز خود را کم بها ننموده و همچنان با تولید فرهنگ و تزریق سواد به جامعه در رتبه اول انسان سازی قراردارد.”

من دست های همه معلمانم را از بدو تولد تا لحظه مرگ می بوسم و امیدوارم آنچه جهان مادی به عنوان حقوق اجتماعی به آنها نداد، خداوند هزاران برابرش را از طریق شعبه بانک بی نهایتش درکائنات به حسابشان واریز کند.”

“مقام، مرتبه، دولت، بی نیازی، خردمندی، آرامش، عشق و سربلندی بزرگترین سرمایه هایی هستند که دائم به حساب معلمان عزیزمان واریز می شود”

قدر خودتان را بدانید که شغل شما شغل انبیاست.

روزتان مبارک – به مناسبت روز معلم

مهرناز آزاد 

۱۴۰۲/۰۲/۱۱

انتهای پیام/*

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x