اجتماعی استان تصاویر دین و اندیشه فرهنگ و هنر

انگار دنیا را به او دادند…

انگار دنیا را به او دادند…

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری احوال نیوز :

در مدت زمانی که در کمیته مشترک بودم از میان تمام نگهبان­ها، نگهبانی بود که احساس می­کردم از بقیه سالم­تر است و می­توانم با او صحبت کنم و از شوهرم خبردار شوم؛ چرا که خیلی نگران شوهرم بودم. مدام از او سؤال می­کردم که از دکتر لبافی‌نژاد خبر نداری؟ … اوایل می­ترسید حرفی بزند. فقط سکوت می­کرد و وقتی التماس کردن­های مرا می‌دید، جواب می‌داد که حال شوهرت خوب است. او هم مدام سراغ تو را می‌گیرد و می­پرسد: «خانم من حجابش را دارد؟ نکند از روی ترس یا اجبار حجابش را رعایت نکند؟» من هم به او جواب ‌دادم که: «بله، خانمت حجابش را دارد». نگهبان می­گفت: «آن لحظه که این حرف را شنید انگار دنیا را به او دادند. چقدر خوشحال شده بود». نگهبان برایم تعریف کرد که: «دکتر تمام این شش ماه را [در سلول انفرادی]روزه بوده است و مدام مشغول خواندن نماز یا دعا بود تا این­که به شهادت رسید».
کتاب آن روزهای نامهربان -انتشارات موزه عبرت ایران -ص ۱۶۹-۱۶۸
خاطرات خانم پروین سلیحی، زندانی سیاسی قبل از انقلاب

محمد امین اقتصاد

انتهای پیام/*

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x