اجتماعی اصفهان تصاویر چندر رسانه دسته‌بندی نشده فرهنگ و هنر مرکزی یادداشت/مقاله/گفتگو/مصاحبه

از آغوش پر مهر پدر تا زندگی

از آغوش پر مهر پدر تا زندگی

پایگاه خبری احوال نیوز؛ دکتر مهرناز آزاد؛ شاعر،نویسنده ، روزنامه نگار و پژوهشگر مسائل فرهنگی و اجتماعی در مقاله ای به مناسبت روز پدر تحت عنوان از آغوش پرمهر پدر تا زندگی بیان نمود

   پدر بودن، احساس نیاز به داشتن فرزند نیست. او کسی است  که آماده شده تا با کودک درونش همراه شود و درکنار فرزندش طعم صمیمی کودکی را با لذتی بیشتر تجربه کند .

بسیاری از ما بزرگسالان از کودکی هایمان هیچ چیز با ارزشی به یادمان نمی آید. بیشتر آدم های  نسل ما آنقدر زندگی سختی داشته اند که خیلی زود  لباس بزرگسالی به تن کرده و خانواده ای را اداره نموده اند.

هرگز پدری نداشته اند که با نان سنگک گرم و تازه صبح گاهی،  از خواب بیدارش کرده باشد و فنجان چایش را که در آن شکر ریخته با دست های مهربانش به هم زده باشد یا برایش نان و پنیر پیچیده باشد. تا با همان چای شیرین، صبح شیرینی را  کنار لبخند شیرین پدر آغاز کرده باشد.

اما ناگهان امروز همین کودکان سرخورده که هرگز مهربانی پدری را تجربه نکرده اند خود را در لباس یک پدر می بینند.

پدری که تمام رویاهای کودکی اش از دست رفته و احساس می کند دیگر  برای کودکی کردن خیلی دیر است.

متاسفانه پدرانی که در کودکی درست نتوانسته اند در فضای معصومیت و بچگی بخندند وشادی کنند، امروز با تمام تلاشی که برای یک پدر خوب بودن می کنند، اغلب موفق نیستند. آنها همواره در فاصله ای میان خود و کودکشان زندگی می کنند و این فاصله نمی گذارد تا فرزندشان  بتواند پدر واقعی خود را ببیند.

سختی روزگار، احساس شان را سخت کرده است. و بی رحمی های جهان لطافت را از یادشان برده است.

از نگاه چنین پدرانی، پدر اگر بخندد، و یا کودکش را در آغوش بگیرد، ابهت مرد خانه بودن را از خود می گیرد. در جشن تولد کودکش شرکت نمی کند، مبادا مجبور باشد به واسطه اسرار جمع، کودکش را ببوسد و این بوسه درعکسی یا فیلمی ضبط شود ودیگرانی آن را ببینند.

او نیازهای مالی کودکش را تامین می کند، برایش دل می سوزاند و مراقب است تا آسیب نبیند، اما قادر به فراهم کردن نیازهای عاطفی اش نیست.

نمی داند چرا به محض حضور او در خانه کودک به اتاق خود پناه می برد و چرا همیشه نیازهای فرزندش از زبان مادر یا اطرافیانش به گوش او می رسد. پدر در این شرایط همیشه گناه را به گردن طبیعت می اندازد و گمان می کند این فاصله چیزی است طبیعی.

فرزندان هم در این شرایط اوضاع خوبی ندارند. به خصوص که وقتی با همسالان خود به صحبت می نشینند، کافی است با کسانی برخورد کنند که پدرانی هوشیار و سرحال دارند. پدرانی که با فرزندشان به گردش می روند و صمیمانه در آغوشش می گیرند و حرف های کودکانه شان را هرچند ناپخته صبورانه می شنوند، پدرانی که از ناپختگی فرزندشان عصبانی نمی شوند و با پختگی خود سوالات آنها را با مهربانی و حوصله پاسخ می دهند.

اینگونه فرزندان نیاز به واسطه برای پیوند با پدر ندارند. در واقع خلائی نیست که بخواهد با واسطه پر شود .

امروز که به استقبال روز پدر می رویم، باید یک بار دیگر خود را ورق بزنیم. و ببینیم چگونه می شود با تمام  فشارهای اجتماعی، وقتی به خانه می رسیم فرزندمان را درآغوش بگیریم با او همبازی شویم و به حرف های ناپخته اش گوش کنیم.

فرزندان ما  بسیار کوچکتر از آن هستند که مقصر ارتباط ناسالم بین خود و والدینشان باشند. آنها با داشتن والدینی انعطاف ناپذیر  و خشن  نمی توانند و یا جرات نمی کنند از روی پلی شکسته که به آن اعتمادی نیست خود را به پدر برسانند. این پدر است که باید جرات داشته باشد از این پل شکسته عبور کند و به فرزندی برسد که قرار است از او مادر یا پدری مهربان، انعطاف پذیر، دلسوز و توانمند در ایجاد ارتباطات اجتماعی بسازد.

شاید بپرسیم همکنون برای ترمیم این پل شکسته و این بی اعتمادی بین خود و فرزندمان چه باید کرد؟

باید جرات کنیم و از ترس خود عبور کنیم، ترسی که از کودکی به ما آموخته نزدیک شدن و صمیمیت با فرزندان ابهت پدر بودن را از بین می برد.

باید عبور کنیم از غرور کاذبی که روی  سرخوردگی های کودکی مان را سرپوش می گذارد .

باید ازاین ترس عبور کنیم و با کودک درونمان آشتی کنیم 

باید خودمان و بادست خودمان پل های شکسته ای که گذشتگان برایمان به ارث گذاشته اند را نرده به نرده و شیار به شیار پر کنیم وگام به گام آگاهانه به سمت فرزندمان قدم برداریم.

شاید حتی دراین راه به تجربیات یک مشاور احتیاج پیدا کنیم، نترسیم از اینکه متهم به” نمی دانم ” می شویم آگاهی به “نمی دانم هایمان” بزرگترین می دانم زندگی ماست.

باور کنیم  در زمانی بسیار دور آنجا که کودکی های مان را جا گذاشتیم، بدون آنکه بخواهیم غصه خوردیم و آموختیم که برای زندگی کردن اول باید غصه خورد، سپس باید اشک ریخت و بعد مغرور و مصمم گام برداشت .

آموختیم زندگی خشن است و خشونتش بدنه روحمان را زخمی کرده اسـت. به یاد آوریم که چگونه در آن سال های سرشار از گزند، کودکی مان را در هزار توی درون خود پنهان کردیم تا دست هیچ کس به معصومیتش نرسد و هیچ کس آزارش ندهد. از خود دیواری زره ای ساختیم تا کودک درونمان را از آسیب های اجتماعی دور نگهداریم.

امروز اگر بی یار و یاور، توانستیم مانع انحرافات اخلاقی خود شویم، با همه بلا ها جنگیدیم و در اجتماع افتخار آفرین شدیم، پزشکی ماهر، نویسنده ای با قلمی قدرتمند، مهندسی متعهد و مسئول، تاجری موفق و یا… این نشانه ای بزرگ از قدرتمندی ماست.

اما این قدرتمندی ناقص مانده است زیرا با تمام این موفقیت ها ،خوشحال نیستیم و نمی توانیم باعث خوشحالی اطرافیان خود باشیم.

حالا با  فرارسیدن روز پدر، دوباره این شجاعت وصف ناپذیری که از ما با تمام نامرادی های روزگار، یک انسان موفق ساخت را یک بار دیگر در میان سالگی مرور کنیم، کنار دریای وجودمان برویم و باتمام شجاعت ممکن، به عمیق ترین لایه های آن شیرجه بزنیم و در دالان های تنگ و تاریک خود به دنبال کودکی هایمان بگردیم .

بچگی مان را که چمپاتمه زده و درگوشه ای نشسته وسال ها در فراق خودش اشک ریخته و ما را غمگین نگهداشته است بیابیم، او را درآغوش بگیریم اظهار تاسف کنیم از او پوزش بخواهیم و از او بخواهیم ما را ببخشد و به او نه یکبار که هر روز و هر وقت خلوتی داشتیم یادآوری کنیم که چقدر دوستش داریم و چقدر برای سال هایی که تنهایش گذاشتیم متاسفیم و چقدر مشتاقیم که یکبار دیگر به ما فرصت بدهد برایش پدری کنیم و دوستش بداریم.

ما سال های زیادی زندگی کردیم و به موفقیت های بزرگی رسیدیم اما نفهمیدیم چرا در افتخار آفرین ترین روزهای زندگیمان خوشحال نبودیم. چرا نتوانستیم با خانواده بخصوص فرزندانمان درکنار ارتباطی منطقی و اصولی  ارتباطی عاطفی و احساسی هم داشته باشیم .

ما همواره به  خود تاکید کردیم باید برای همسر و فرزند ان خود انسانی باپشتکار بود تا آنها به هیچ عنوان احساس کمبود مادی در زندگی نکنند اما فراموش کردیم که یک پدر خوب فقط یک پدر زحمت کش و یا ثروتمند نیست. یک پدر خوب باید یک پدر مهربان ، دوست داشتی و رفیق روزهای پریشانی فرزندش هم باشد.

بی آنکه بدانیم  اجازه دادیم روزگار  از ما انسان هایی قوی  لایق و بالغ  بسازد.

و مهربانی از قلم افتاد و ما همیشه نگران لبخندها ، شوخی ها و صمیمیت هایی شدیم که گمان کردیم هویت پدر بودنمان را زیر سوال می برد. نگران از دست دادن نام پدر که در ذهنمان همیشه یک شخصیت مغرور، عصبانی، خسته و منزوی بود.

مهربانی را باید از کسانی می آموختیم که جنس کودکی را می شناختند و با کودک درونشان زندگی کرده بودند  اما در کودکی بسیاری از ما کسی از این جنس نبود تا با او کودکی شاد و سرشاری را تجربه کنیم.

بزرگترین مشکلی که این روزهای سخت زندگی، جامعه شهر نشینی را برای ما سخت تر می کند، فاصله ای است که از خود گرفته ایم و تا این فاصله میان “من با من” از بین نرود نمی توانیم فاصله” من با خانواده مان ” را پر کنیم .

شاد بودن حق همه ماست،پس بیائید از امروز تصمیم بگیریم خود و دیگران را سخاوتمندانه شاد کنیم و درردیف اول این شادمانی، خود و فرزندانمان را لحاظ کنیم. شاید روزهای اول کنار آمدن با این غرور مردانه  که به غلط آن را “پدربودن” یا “همسر بودن” تعبیر کرده ایم، کار سختی باشد اما، ما در طول زندگی مان از امتحانات بسیار سخت تری پیروز بیرون آمده ایم، پس امروز هم می توانیم این نقص را نیز با شجاعت در خود  به یک قوت تبدیل کنیم و با مطالعه کتاب های ارتباطی و روانشناسی و خودشناسی و ارتباط با انسان های باتجربه درحوزه ارتباطات و مشاوران با تجربه درحوزه خانواده و خلوت کردن با کودک درون خود و همصحبتی لذت بخش با او آرام آرام تغییرات بسیار عمیق و اساسی را در خود ایجاد کنیم، و صبورانه در آغوش گرفتن فرزندمان، بوسیدنش، هم صحبتی و همدلی و همراهی های عاطفی او را تجربه کنیم که البته سفری بسیار دلپذیر است. اگر چه ممکن است ترس هایی را که در بالا به آنها اشاره شد  و مقاومت های اولیه ما و تلاش برای ماندن در این شخصیت کاذب، ما را در ابتدا کمی اذیت کند. اما آنجا که باور کردیم با نزدیک شدن به کودک درونمان چقدر نزدیک شدن با جهان کودکانمان برایمان آسان می شود، هرگز این لذت را از خود دریغ نخواهیم کرد.

سخن آخر اینکه ،  کافی است فقط روزی چند دقیقه با خود خلوت کنیم، به کودکی مان سری بزنیم و با او درددل کنیم. بخندیم و ازخاطراتی که دوست داشتیم با او می ساختیم حرف بزنیم ،دل به دلش بدهیم و از او برای این همه سال انزوا و تنهایی اش پوزش بخواهیم .

 آری امروز این ما هستیم که باید کودکان مان را تا آغوش پر مهر خود راهنمایی کنیم، تا بی پروا ما را ببوسند، در آغوش بگیرند و درد دل های خود را به زبان خود به زبانی الکن  اما پر از صداقت برایمان بگویند و در نهایت  باور کنند دوستشان داریم و باور کنند که دوستمان دارند.

و این آغاز اعتماد میان ما و نسلی است که در حال حاضر بیشترین احتیاج را به خانه و خانواده دارد، نسلی که اگر تنها بماند شاید مانند ما نتواند از طوفان های زندگی جان سالم بدر ببرد. و شاید اگر دیر به دادشان برسیم در این گرداب غرق شوند. گردابی که می تواند آنقدر قدرتمند و بی رحم عمل کند که  آنها را برای همیشه از توانمندی ها، استعدادها، احساسات و آینده ی روشنشان جداکند.

روز پدر را به همه مردان سرزمینم بخصوص آنها که طعم پدر شدن را با همه سلول های وجودشان احساس کرده اند تبریک گفته و آرزو می کنم بهترین فرزندان درآغوش آنها پرورش یابند و سال های سال سایه پر مهرشان برسر آنها باشد.

روز پدر مبارک

مهرناز آزاد

انتهای پیام/*

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x