شعری زیبا از استاد اسماعیل میری با عوان بندگی خداوند
مردمان سرگرم خویشن، پر کن این پیمانه را
تا به سویش پر کشم من، این ره میخانه را
…………………..
شمع جانت را بسوزان، تا ببینی آن رخش
وَرنه شمع خویش، کی سوزد به جز پروانه را
……………………..
ای صنم با او بگو راز و نیاز خویشتن
وَرنه فریاد حقیقت، نشنود بیگانه را
……………………
تا توانی در پی رخسار نیکش کن نظر
زین جهان افسون کندما را همه افسانه را
……………………
بلبل باغ من وتو، گر خورد خاشاک را
کی توان از وی شنید، آن نغمه ی مستانه را
……………………
در طریق عشق ورزی، عمر ما چون کیمیاست
بعد از آن معشوقت آید، پر کند پیمانه را
……………………
میر برگیر از وجودش دانه ی فضل وکمال
چون پس از مرگت، نبینی هیج دیگر، دانه را
……………………..
سروده: اسماعیل میری
انتهای پیام/*