به گزارش خبرنگار پایگاه خبری احوال نیوز؛ دکتر مهرناز آزاد ، شاعر،نویسنده ، روزنامه نگار و پژوهشگر مسائل فرهنگی و اجتماعی ، در مقاله ای در ارتباط با مخاطبان جدی ادبیات داستانی در روابط انسانی موفق ترعمل می کنند بیان نمود:
تا همین اواخر، برای ترویج فرهنگ کتابخوانی، کافی بود در گوشه و کنار شهرها کتابخانه بسازند، رسانهها کتابها و نویسندههای خوب را معرفی کنند، در ایستگاههای مترو و اتوبوس کتابهای کوچکِ امانتی در اختیار مردم بگذارند، یا با مقایسهی سرانهی مطالعه در ایران و کشورهای اروپایی، به مردم یادآوری کنند که: «آهای ملت! خجالت بکشید! ببینید چهقدر نقش کتابها در زندگیتان کمرنگ شده است!» این شیوهی آخر، تا حدودی جواب میداد و برای عدهای که اغلب خودشان به بهانهی کمبود وقت، از مطالعه طفره میرفتند، تا مدتی یک موضوع مناسب با شواهدی از جنس آمار و ارقام فراهم میکرد، تا با حرف زدن دربارهی سرانهی پایین مطالعه و میزان فقر فرهنگی ایرانیان، دردهای ۲۵۰۰ سالهشان را التیام بخشند. اما همین آدمها هم معمولاً از این که در طول زندگیشان کتابهای کمی خواندهاند، دستکم پیش خودشان احساس شرمندگی میکردند. گاهی هم به فرزندانشان کتاب هدیه میدادند تا شاید این عادت مطالعه، در آنها نهادینه شود و موجب افتخار و سربلندی و کلاس خانواده شوند. خوشبختانه یا بدبختانهاش را نمیدانم، اما انگار این دوره کمکم روبه پایان است.
این روزها دیگر این که «کتاب یار مهربان است» و «ما باید کتاب بخوانیم»، چندان که پیش از این برای اغلب مردم بدیهی بود، برای نسل جوان، بدیهی نیست. به ویژه مطالعهی رمانها و مجموعه داستانها، برای بسیاری افراد، کاملاً بیهوده به نظر میرسد و آن را اتلاف وقت میدانند. وقتی کسی در جمع دربارهی آخرین کتابی که در دست گرفته، حرف میزند، هستند کسانی که با تعجب به او نگاه میکنند و یا صادقانه و با تمام وجود میپرسند: «شما واقعاً کتاب میخوانید؟!» ، «اصلاً کِی وقت کتاب خواندن پیدا میکنید؟!» این آدمها، البته، بیتردید، از آنها که ادای دوستداران کتاب را درمیآورند، یا از آنها که برای پرستیژ، کتاب میخرند و در کتابخانههایشان انبار میکنند، محترمترند.
به هرحال، در عصر ما، پاسخ به این پرسش که؛ « چرا باید کتاب بخوانیم؟» بااهمیت است. نمیتوان انتظار داشت، نسلی که همیشه، تنها با چند کلیک، پاسخ تمام پرسشهایش را پیدا کرده است، نوستالژیِ ورق زدن کتابهای کاغذی را داشته باشد، یا به جای انبوه فیلمها و سریالها، بازیهای کامپیوتری و شبکههای اجتماعی، کتاب را بهعنوان سرگرمی اوقات فراغتش انتخاب کند. برای نسلی که در کودکی به جای گوش دادن به قصههای مادرها و مادربزرگها، با تماشای عکس و ویدیو در گوشیهای هوشمند به خواب رفتهاند، و در نوجوانی یاد گرفتهاند، که پستهای اینستاگرامی، اگر بلند باشند، شانسی برای خوانده شدن و لایک گرفتن ندارند، عجیب نیست که حتی تصور خواندن یک رمان سه جلدی مثل کابوس باشد.
تا جاییکه، کتاب خواندن، برای کسب دانش، افزایش اطلاعات عمومی، گسترش دایرهی واژگان، افزایش مهارتهای سخنوری یا نویسندگی، و بهبود تمرکز و حافظه توصیه میشود، میتوان پذیرفت که منابع اینترنتی، تا حدودی همین کارها را برای خواننده انجام میدهند، و حتی شاید به قول مخالفان کتاب، اطلاعاتشان بهروزتر و گاهی قابل اعتمادتر هم باشد. اما این شکل از مطالعه، برای درک عمیق مفاهیم، هیچ کافی نیست. دسترسی سریع به وبنوشتههایی که معمولاً از اساس برای مخاطب عجول و کمحوصله نوشته شدهاند، انسان مدرن را بسیار سطحی بار میآورد. درحالیکه کتابها، خواننده را گامبهگام تا درک کامل مسائل همراهی میکنند و به آنها فرصت تحلیل و تفکر عمیق میدهند.
بههرحال، حتی اگر برای خواندن مطالب علمی یا مثلاً آشنایی با تئوریهای جامعهشناسی و روانشناسی بتوان به انبوه اطلاعات خلاصهشدهی اینترنتی رجوع کرد، اما برای خواندن قصهها و روایتها، هیچ چیز جای کتابها را نمیگیرد. داشتن یک گوشهی دنج و آرام، برای نشستن، فرو رفتن در کتاب و غرق شدن در جهانی که نویسنده خلق کرده است، از ضروریات مطالعهی داستان است. اصلاً قصهها از ابتدا برای آن پیدا شده اند که فرصت تجربهی چیزهایی، بیش از آنچه هرکس تنها در تاریخ، جغرافیا و کالبد خود تجربه میکند، را برای انسان فراهم کنند. به همین منظور، هنگام خواندن داستان، باید شرایط بهگونهای فراهم باشد که خواننده بتواند دنیای اطرافش را فراموش کند، از واقعیات شخصیاش رها شود و خود را هرچه تمامتر به روایت کتاب بسپارد.
مخاطبان جدی ادبیات، هنگام مطالعه، گوشهی دنجشان را پیدا میکنند و چنان خود را به دست نویسنده میسپارند و با او در زمان و مکان سفر میکنند، که حتی ممکن است تا مدتها، متوجه هیچیک از آدمها و رفت و آمدهای اطرافشان هم نشوند. اما آیا غوطهور شدن در دنیای داستان، به معنای بریدن از واقعیّت و پناه بردن به جهان تخیل است؟ این همان پرسشیست که بسیاری را نسبت به داستانخوانی، بیمیل، و حتی نسبت به کتابخوانها بدبین میکند.
تصویری که از یک آدم کتابخوان در ذهن عدهای از ماست، تصویرِ همان شاگرد اول کلاس، در دوران مدرسه است، که همیشه سرش توی کتاب بود، با بچهها بازی نمیکرد و آنقدر درس میخواند که حال همه (به جز معلمها) را به هم میزد. این فرد پس از دوران تحصیل هم، احتمالاً همواره در گوشهای نشسته و مطالعه میکند، چندان اجتماعی نیست، کم حرف میزند و تا حدودی هم عجیب و غریب به نظر میرسد. اما تصور دیگری که میتوان از یک آدم کتابخوان داشت، شخصیست که زیاد حرف میزند، دوستان زیادی دارد، چیزهای زیادی میداند و همیشه پرانرژی و با اشتیاق دربارهی مسائل مختلف با انواع و اقسام آدمها گفتوگو میکند. واقعیت این است که، هر دوی این تصاویر ممکن است درست باشند؛ بستگی دارد که کتابخوان مورد نظر، چه کتابهایی بخواند.
«کِرمِ کتاب» یک نقاشی از نقاش و شاعر معروف آلمانی، کارل اشپیتسوگ، است
در زبان انگلیسی دو واژهی «Bookworm» و «Nerd»، هر دو برای توصیف افرادی به کار میروند که زمان زیادی را وقف مطالعه میکنند. book wormها، که در فارسی میتوان به آنها «کتابباز» گفت، عاشقان راستین کتاب هستند. آنها اغلب مجموعههای بزرگی از کتابهای مورد علاقهشان را نگهداری میکنند؛ حوزهی مطالعهی وسیعی دارند و تعداد زیادی رمان، مجموعه داستان، نمایشنامه و شعر، بخش بزرگی از کتابخانهشان را اشغال کرده است. کتاب باز ها ویژگیهایی مانند جهانگردان دارند. آنها آدمهای با نشاط، بسیار منعطف و پویایی هستند که این ویژگیها را بر اثر تجربهی زندگی پرفراز و نشیب در دنیاهای متنوع کتابها کسب کردهاند.
اما گروهی از کتاب خوان ها هستند که معمولاً در یک یا چند زمینه استعداد خاصی دارند و تنها کتابهای حوزهی تخصصشان را مطالعه میکنند؛ کتابهایی با زبان علمی و تحلیلی، به دور از ماجراهای دنیای روزمره، که خالی از قصهها و شخصیتها هستند. مطالعهی پیوستهی اینگونه کتابها، این گروه از کتاب خوان ها را از تعاملات اجتماعی باز میدارد و در یک دنیای تکبعدی و به دور از روابط انسانی، غرق میکند. ذهن آنها طبقهبندی شده و زبانشان خشک است؛ به ندرت حرف مشترکی با اطرافیانشان پیدا میکنند و از آنجا که از گفتوگوهای روزمرهی آدمها چیزی سر در نمیآورند، اغلب گوشهگیر میشوند.
الهه کمالی
انتهای پیام/*