نگارش خاطرات آقا حمید از فتنه سال ۱۳۸۸/قسمت یازدهم

نگارش خاطرات آقا حمید از فتنه سال ۱۳۸۸/قسمت یازدهم

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری احوال نیوز :

با شنیدن خبر آتش زدن کیوسک پلیس در فلکه دروازه شیراز ؛ بلافاصله با دو گروهان از نیروهایم به طرف کیوسک رفتیم ولی متاسفانه دیر رسیده بودیم ؛ آنجا را آتش زده بودند و فرار کرده بودند. تمام کیوسک سوخته بود. بچه های (میرزا) به من خبر دادند که در خیابان پشت دادگستری سابق همه ی ضد انقلاب ها جمع شدن و برای ورود نیروهای ما تله گذاشته اند. باورم نشد به مقداد و میزا تماس گرفتم موضوع را تایید کردند.گفتم شما خودتان می دانید و دیده اید ؟ گفتند: بله. همه چراغ های شهرداری را شکسته بودند که تاریکی مطلق شود و در چندین نقطه از خیابان وسط خیابان طناب کشیده بودند و در جاهایی هم وسط خیابان را با تایر سر تا سرش را آتش زده بودند. در نقطه ای از خیابان ، سرتاسرش را چندین ردیف بلوک چیده بودند و وسطش را کچ ریخته بودند؛ به خیال این که کچ زود سفت می شود و راه بسته میشود. قرارشون این بود که موتوری های ما وقتی به طنابها برخورد می کنند از دو طرف بریزن سرشان و ….. . از آقا مجتبی خواستم با نیروهایشان (تعدادی ازعزیزان نیرو انتظامی) از ابتدای خیابان وارد بشوند و خودم و نیروهایم از انتهای خیابان و چند کوچه هم جوار که ازخیابان دانشگاه است وارد شدیم. با هر گروه؛ چند تا از بچه هامون که محل موانع را بلد بودند .

فرستادم؛ شروع کردیم از چند جهت زدیم به جمعیت کوچه دادگستری. بچه ها طنابها را می بریدند و آتش ها را یکی یکی خاموش می کردند. جمعیت ضدانقلاب از چند جهت بهش فشار میومد؛ تعداد زیادیشون از دیوارهای اطراف بالا می رفتند و از پشت بامها فرار می کردند. کمتر از ۵ دقیقه کل جمعیت پراکنده شده بودند. تعدادیشون هم دستگیر شدند. توی دستگیر شده ها ۳ تا نوجوان ۱۵ الی ۱۶ ساله بودند باهاشون چند دقیقه صحبت کردم ؛ برام مشخص شد که هیچ هدف مشخصی ندارند. ظاهرا حرفام روشون اثر گذاشت. به بچه ها گفتم این چند نوجوان را رهاشون کنید برن . یکی از نوجوانها بهم گفت من می ترسم بروم . سه تا از بچه ها را ازشون خواستم تا با موتور برسوننشون ابتدای خیابان سعادت آباد. ساعت حدود ۲۳ بود؛ وضعیت منطقه بحران نسبتا عادی شده بود. توی اکثر خیابانها و کوچه ها و فلکه دروازه شیراز و چهار راه نظر نیرو چیده بودیم. تو همین لحظه روی بیسیم اعلام شد به ساختمان حوزه مان حمله شده ؛ بشدت نگران شدم و ریختم بهم؛ به مرکز بیسیم اعلام کردم دقیق وضعیت را بهم بگوید. به یک گروهان از نیروهایمان گفتم پشت سرم بیاند حوزه. به سرعت راه افتادم؛ وضعیت روحیم به شدت با این خبر ریخته بود بهم؛ تا ته گاز موتور را گرفته بودم و موتور اربده می کشید و بسرعت حرکت می کرد؛ یه دفعه رو بیسیم اعلام شد موضوع منتفی است و وضعیت عادیه. اینقدر ناراحت شده بودم که سر مرکز پیاممون داد می زدم. بهشون گفتم اگه دستم بهتون برسه؛ البته واقعا خوشحال شدم که خبر کذب بود و دوباره برگشتم به طرف دروازه شیراز. دیگه وضعیت تقریبا عادی بود ساعت حدود یک نیم شب دستور بهم داده شد که کل نیروها را برگردن مقرر حوزه.

کارگران خدوم شهرداری به پاکسازی خرابی ها توی خیابانهای منطقه بحران مشغول شده بودند. کل بچه ها عملیاتیمون را فرستادم مقررحوزه و خودم چون نگران مجروح هامون تو بیمارستان بودم رفتم بیمارستان شریعتی. خدا را شکر حال مجروح هامون بحرانی نبود و چندتاییشون هم سرپایی مشکل شون حل شده بود و مرخص شده بودند. خیالم که از وضعیت مجروحامون راحت شد خودم هم رفتم بطرف حوزه. وقتی رسیدم حوزه ساعت ۲ شب بود؛ همه بچه ها رفته بودند. از شدت درد نمیتوانستم پشت فرمان ماشین بنشینم. به سربازم گفتم منو برسون خونه ؛نمی دونم چرا بغض عجیبی تو گلوم بود؛ دلم می خواست یه جایی برای کسی کلی گریه کنم؛ به خونه که رسیدم ساعت تقریبا ۳ نیمه شب بود. درب آپارتمانمون را خیلی آروم باز کردم؛ به خیال این که همه خوابند؛پشت در خانمم و دو فرزندم ایستاده بودند؛ از چهره شون معلوم بود بشدت نگران بودند؛ بهم سلام کردند ولی شدت بغض در گلویم نمی گذاشت کلمه ای حرف بزنم. چند ثانیه ای خیره خیره تو چشماشون نگاه کردم و سپس دو زانو نشستم و سرم را گذاشتم روی زمین. بغض توی گلویم یک دفعه ترکید و به شدت شروع به گریه کردن کردم. بغضی که پس از ساعت ها مظلومیت و درد باز شده بود. بغضی که وقتی می دیدم نیروهایم کف خیابان به قصد کشتن کتک می خورند و مجروح می شوند و نمی توانستم برایشان کاری کنم ایجاد شده بود. بغضی که بخاطر موتورسیکلت ها و وسایل شخصی آتش گرفته تعداد زیادی از جوانان پاک بسیجی این مملکت ایجاد شده بود. بغضی که بخاطر حماقت تعدادی سیاست مدار خود فروخته و خودخواه که جز منافع خود هیچ نمی دیدند و در همراهی دشمنان قسم خورده کشورشان همه این سرزمین را به آشوب کشیدند ایجاد شده بود. آن شب قطعا برای همه ملت ایران فراموش نشدنی است؛ و مسببین آن را تا ابد نخواهند بخشید.

ادامه دارد…

انتهای پیام/*

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x