نگارش خاطرات آقا حمید از فتنه سال ۱۳۸۸/قسمت هشتم

نگارش خاطرات آقا حمید از فتنه سال ۱۳۸۸/قسمت هشتم

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری احوال نیوز :

با اینکه وضعیت جسم ام اصلا خوب نبود تمام توانم را گذاشتم که از پا نیفتم. به تعدادی از بچه ها گفتم وارد شرکت نفت و مدرسه بشن چون آنهایی که منو دوره کرده بودن اکثرا فرار کردن این دو جا. و خودم با بقیه بچه ها رفتیم به طرف جمعیت آخر کوچه. همه جمعیت فرار کرد به طرف کوچه های محله سیچان. و تقریبا همشون پراکنده شدند تو کوچه های اطراف. چند تا از بچه هامون هم توی یکی از کوچه ها کنار یک ساختمان چهار طبقه درگیر شده بودند. خودم را رسوندم بهشون؛ از بالای ساختمان چهارطبقه آجر و بلوک پایین می انداختند‌ وسایلی که پایین می انداختند را به قصد کشتن می انداختند. یک بلوک درستی و کامل از بالا خورد مابین آرمان و فرشید. تو کمر آرمان و کتف و گردن فرشید‌.


فرشید بلافاصله کتفش شکست و افتاد زمین ولی آرمان چیز خاصیش نشد. فرشید نمی توانست هیچ حرکتی بکند. باید با یک وسیله ای میرساندیمش بیمارستان شریعتی. چون اینجا موندنش به شدت خطر داشت.بچه ها بلندش کردن و گذاشتنش روی یکی از موتورها و یکی را هم پشتش نشاندیم تا برسوننش به بیمارستان. تا مسجد حاج صدرا جمعیت را دنبال کردیم . البته دیگه اونجا جمعیتی دیگه وجود نداشت. همه پراکنده شده بودند. دوباره برگشتیم به طرف کوچه ی شرکت نفت. ۷ الی ۸ نفر از اینهایی که منو سنگباران کرده بودن را بچه ها گرفته بودند(همه شون می گفتند غلط کردیم و…..) . به بچه ها گفتم بدون اینکه هیچ آسیبی ببینند ببریدشون و تحویلشون بدید.


نیروهای کوچه را جمع کردم و ازشون خواستم برن چهاراه نظر. از دوتا فرمانده دسته هامون (عباس و محسن)خواستم که با نیروهاشون توی خیابان کاخ و کوچه شرکت نفت مستقر شوند. نزدیک نماز مغرب و عشا بود ؛ وضعیت خیابان کاخ و کوچه شرکت نفت عادی شده بود. ولی جاهای دیگه مشکل داشتیم. خبر رسید که یک اجتماع داره توی فلکه دروازه شیراز شکل می گیرد؛ ولی آنجا نیروی عمل کننده هست. چون اذان شده بود می خواستم نمازم را بخوانم. وضو داشتم؛ رفتم وسط بلوار روی سنگفرش چکمه هام را در آوردم و ایستادم به نماز تعداد زیادی از نیروها بلافاصله آومدند پشت سرم به نماز ایستادند. احساس درد شدید توی سینه و کمرم و ساق هر دو پام داشتم. ولی سعی می کردم بی توجهی نسبت بهش بکنم. نمازم که تمام شد یکی از دوستان قدیمی نیروی انتظامی(آقامجتبی) آمد کنارم نشست و روبوسی کردیم. بهم گفت من و دوستان همکارم می خواهیم همراه شما باشیم ؛ و اشاره کرد به جایی که ۳ موتور تریل و چند نفر از عزیزان در کنار موتورها ایستاده بودند. منم گفتم باعث افتخاره من در خدمت شما هستم. داشتیم با هم صحبت می کردیم که بچه ها خبر دادند که کیوسک نیروانتظامی فلکه دروازه شیراز را آتش زدند. ظاهرا ضدانقلابی که ما از چهارراه نظر و خیابانهای اطرافش رونده بودیم رفته اند به طرف دروازه شیراز و آنها از نبود نیروی کافی سواستفاده کرده و کیوسک را آتش زدند.

ادامه دارد …

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x