اصفهان دین و اندیشه یادداشت/مقاله/گفتگو/مصاحبه

ابعادمختلف زندگی حضرت ام البنین(سلام الله علیها)

حجه الاسلام و المسلمین محمدرضا بهبودی یزدی

بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه:
به مناسبت فرارسیدن ۱۳جمادی الثانی٬سالروزوفات٬همسرمکرمه ی آقاامیرالمؤمنین٬علی (علیه السلام)ومادرحضرت قمربنی هاشم٬اباالفضل العباس(علیه السلام)٬بانوی بزرگوارحضرت ام البنین(سلام الله علیها)٬درنگارش این مقاله ی تحقیقی٬برآن شدم تاضمن ادای دین به این بانوی مکرمه که انصافادربین ماشیعیان خیلی مهجور٬وگمنام واقع شدندوگاهادرعزاداریهاوروضه هااسم مبارکشان برزبانهاجاری میگردد٬ابعادمختلفی ازحیات این بانوی گرامی رابه رشته تحریردرآورم.
امیدآنکه٬موردعنایت حضرت حق وخاندان اهلبیت علیهم السلام ومخصوصاحضرت ام البنین(سلام الله علیها)واقع شود.

تولدایشان:
تاریخ ولادت حضرت ام البنین(سلام الله علیها)٬مشخص نیست اما در منابع شیعه و با توجه به تاریخ ولادت فرزندبزرگترایشان٬یعنی حضرت ابالفضل العباس(علیه السلام) که در سال ۲۶ هجری قمری بوده است، تولدایشان را در سال‌های ۵ و ۹ هجری قمری٬میدانند.
پدرومادر:
پدر و مادرایشان از خاندان بنی کلاب از اجداد بزرگ حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بودند.
[ حزام بن خالد بن ربیعه بن وحید بن کعب بن عامر بن کلاب]پدر ام‌البنین(سلام الله علیها)است.
ومادرایشان نیز( ثمامه دختر سهیل بن عامر بن جعفر بن کلاب)میباشد.

نام ایشان:
نام او فاطمه بود٬که بعدها پس از ازدواج با حضرت علی (علیه السلام) با کنیه‏ ی ام البنین(یعنی مادر پسران) مشهورشد.
او را بخاطر داشتن چهار پسر به نام‌های: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، ام‌البنین (مادر پسران) خواندند.

حکایتی زیبابه نقل ازپدرایشان٬قبل ازتولدحضرت ام البنین(سلام الله علیها):
در کتب تاریخی اینگونه آورده اندکه: حَزام بن خالد(پدرحضرت ام البنین سلام الله علیها) به همراه جمعی از «بنی کلاب» به سفر رفته بود. در یکی از شبها به خواب فرو رفته و در عالم رؤیا دید که در زمین سرسبزی نشسته است و مرواریدهای درخشانی از اطراف بر دستان او می ریزد و او از زیبایی آنها متعجب می شود. سپس مردی را می بیند که به سوی او می آید.از طرف بلندی و هنگامی که به او می رسد سلام می کند و حزام او را جواب می دهد. آن مرد به او می گوید: این مروارید را به چه قیمت می فروشی؟ حزام نگاه کرد و آن درّ زیبا را در دستان خود دید؛ رو به مرد کرده و گفت: من قیمت این درّ را نمی دانم که به شما بگویم، شما آن را به چه قیمت خریداری میکنی؟ مرد گفت: من نیز نمی دانم قیمت او را٬ ولی این هدیه ای است که یکی از پادشاهان عطا کرده است. و من ضامن هستم برای تو به چیزی که از درهم و دینار بالاتر است. حزام گفت: آن چیز چیست؟ مرد گفت: تضمین می کنم که او شرافت و سیادت ابدی دارد و بهره و بزرگی از او است. حزام گفت: آیا این را برایم ضمانت می کنی. و مرد پاسخ داد: آری. و حزام در پایان به مرد گفت: و تو اکنون واسطه در این امر می شوی.

و مرد نیز گفت: و من واسطه می شوم؛ او را به من اعطاء کرده اند و من به تو عطا می کنم.وقتی حزام از خواب بیدار شد رؤیای خود را برای بنی کلاب گفت و خواستار تعبیر آن شد. یکی ازافرادخاندان وی گفت: اگر رؤیای صادقه باشد دختری روزی تو خواهد شد که یکی از بزرگان او را عقد خواهد کرد و به سبب این دختر مجد و شرافت و آقایی نصیب تو خواهد شد. و هنگامی که او از سفر برگشت، ثمامه بنت سهیل، همسر او، که حامله بود وضع حمل کرده و دختری چونان مروارید درخشان وزیبا به دنیا آورد. حزام پس از آگاه شدن از تولد دخترش به خود گفت: «قد صدّقت الرؤیا» و از این بشارت شاد و مسرور شد.نام او را «فاطمه» نهاد، و به رسم عرب کنیه ای برای وی برگزیدند که «ام البنین» بود. به هر حال پس از این رؤیای صادقه فاطمه، مادر فضلیتها، به دنیا آمد و دوران کودکی را چونان دیگر کودکان گذراند و در دامان مادری مهربان و پاک و پدری شجاع که دارای سجایای اخلاقی فراوان بودند رشد کرد.

مورخان در مورد مادر بزرگوارایشان این گونه می نویسند:«ثمامه، مادر ام البنین، بانویی ادیب و کامل و عاقل بود. آداب عرب را به دخترش آموخت و هر آنچه مورد نیاز یک دختر است در زندگانی از مسایل مربوط به خانه داری و اَدای حقوق و همسرداری و غیره را به او یاد داد.»

ماجرای خواستگاری وازدواج حضرت علی(علیه السلام)باام البنین(سلام الله علیها):

حضرت علی (علیه السلام) پس از اینکه فاطمه کلابیه(ام البنین) را تایید کرد وپسندید عقیل برادرش را برای خواستگاری به نزد پدر فاطمه فرستاد .حزام(پدرام البنین) که بسیار میهمان دوست بود پذیرایی کاملی از او کرده و با احترام فراوان به او خیرمقدم گفته و در مقابل وی قربانی کرد. سنت و رسم عرب این بود که تا سه روز از میهمان خود پذیرایی می کردند و روز سوم حاجت او را می پرسیدند و از علت آمدنش سؤال می کردند و خانواده ی ام البنین که خارج از مدینه زندگی می کردند نیز چنین رسمی را به جای آوردند. روز چهارم با ادب و احترام از علت ورود وی جویا شدند و عقیل گفت: به خواستگاری دخترت فاطمه آمده ام، برای پیشوای دین و بزرگ اوصیا و امیر مؤمنان علی بن ابیطالب(علیه السلام).
حزام که هرگز پیش‌بینی چنین پیشنهادی را نمی‌کرد، حیرت‌زده ماند. با کمال صداقت و راستگویی گفت : بَه بَه چه نسب شریفی و چه خاندان با مجد و عظمتی! اما ای عقیل «شایسته امیرالمؤمنین یک زن بادیه نشین با فرهنگ ابتدایی بادیه نشینان نیست. او با یک زن که فرهنگ بالاتری دارد باید ازدواج کند و این دو فرهنگ با هم فرق دارند.«عقیل پس از شنیدن سخنان وی گفت:
امیرالمؤمنین از آنچه تو می گویی خبر دارد و با این اوصاف میل به ازدواج با او دارد. پدر ام البنین که نمی دانست چه بگوید از عقیل مهلت خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنت سهیل، و خود دختر سؤال کند و به او گفت: «زنان بیشتر از روحیات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بیشتر می دانند.»
وقتی پدر ام البنین به نزد همسر و دخترش برگشت دید همسرش موهای ام البنین را شانه می زند و او از خوابی که شب گذشته دیده بود برای مادر سخن می گوید.«مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پردرختی نشسته ام. نهرهای روان و میوه های فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان می درخشیدند و من به آن ها چشم دوخته بودم و درباره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر می کردم… در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نوری از آن ساطع می شد که چشمها را خیره می کرد. در حال تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانی دیگر هم در دامنم دیدم. نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفی ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد من صدایش را می شنیدم ولی او را نمی دیدم گفت: «فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانی و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاست٬
بعد از پیامبر گرامی و اینگونه در خبر آمده است.«پس از خواب بیدار شدم در حالی که می ترسیدم. مادرم! تاویل رؤیای من چیست؟!» مادر به دخترک فهیمه و عاقله خود گفت: «دخترم رؤیای تو صادقه است ای دخترکم به زودی تو با مرد جلیل القدری که مجد و عظمت فراوانی دارد ازدواج می کنی. مردی که مورد اطاعت امت خود است. از او صاحب چهار فرزند می شوی که اولین آنها مثل ماه چهره اش درخشان است و سه تای دیگر چونان ستارگانند«پس از صحبتهای دوستانه و صمیمانه مادر و دختر، حزام بن خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذیرش علی(علیه السلام) سؤال کرد و گفت: آیا دخترمان را شایسته همسری امیرالمؤمنین(علیه السلام) می دانی؟ بدان که خانه او خانه وحی و نبوت و خانه علم و حکمت و آداب است اگر (دخترت را) اهل و لایق این خانه می دانی – که خادمه این خانه باشد – قبول کنیم و اگر اهلیت در او نمی بینی پس نه؟
همسر او که قلبی مالامال از عشق به امامت داشت گفت: «ای حزام ! به خدا سوگند من او را خوب تربیت کردم و از خدای متعال و قدیر خواستارم که او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد برای خدمت به آقا و مولایم امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس او را به علی بن ابیطالب، مولایم، تزویج کن.»عقیل با اجازه از ام البنین عقد بین این دو بزرگوار را اجرا کرد با مهریه ای که سنت رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) بود و برای دختران و همسران خود معین کرده بود و آن ۵۰۰ درهم بود در حالی که پدر او می گفت:
«او هدیه ای است از سوی ما به پسرعموی رسول خدا و ما طمع به مال و ثروت او ندوخته ایم.»

تاریخ ازدواج ام البنین با حضرت علی :

علی(علیه السلام) با ام البنین بعد از شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)ازدواج نمود.سالی که ام البنین به همسری امام علی(علیه السلام)برگزیده شد به طور دقیق معلوم نیست ولی تاریخ نویسان با توجه به اختلاف نظر در سن حضرت عباس (علیه السلام) که در زمان شهادت ۳۲ تا ۳۹ ساله نوشته‌اند و تولدآن حضرت را در سال ۲۴ یا ۲۶ هجری قید کرده‌اند. معتقدند ازدواج ام‌البنین به تحقیق قبل از سال ۲۳ هجری واقع شده است.و برخی معتقدند از تاریخ ازدواج فاطمه، ام‌البنین تا زمان تولد حضرت عباس (علیه السلام) ۱۰ سال فاصله شده و اگر این قول درست باشد، تاریخ این ازدواج فرخنده سال ۱۳ یا ۱۶ هجری بوده است.برخی از تاریخ نویسان نوشته‌اند ابوالفضل العباس (علیه السلام) در جنگ صفین حضور داشته و در آن زمان ۱۵ تا ۱۷ ساله بوده است.اگر این قول درست باشد چون پیکار اصلی صفین در ماه صفر سال ۳۷ هجری اتفاق افتاده، بنابراین تولد آن حضرت در سال ازدواج علی (علیه السلام) با ام‌البنین صحیح به نظر نمی‌رسد و محتمل است سال ۱۲ هجری این وصلت فرخنده به وقوع پیوسته است.

ورود ام البنین به خانه ی حضرت علی(علیه السلام) :

فاطمه کلابیه سراسر نجابت و پاکی و خلوص بود. هنگامی که می خواست پابه خانه علی بگذارد گفت تا دختر بزرگ فاطمه (سلام الله علیها) اجازه نفرمایند ٬وارد خانه نمی شوم این نهایت ادب او را به خاندان امامت می رساند. روز اولی که ام البنین(سلام الله علیها) پا در خانه علی(علیه‏السلام) گذاشت، امام حسن وامام حسین(علیهماالسلام) مریض بودندو در بستر افتاده بودند. عروس تازه ابوطالب، به محض آن‏که وارد خانه شد، خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و هم‏چون مادری مهربان به دلجویی و پرستاری آنان پرداخت. وهمواره می گفت من کنیز فرزندان فاطمه هستم.

ثمره ی ازدواج ام البنین با حضرت علی(علیه السلام):

ثمره ی ازدواج حضرت علی(علیه الصلاه والسلام) باایشان، چهار پسر رشید بود به نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، که به دلیل داشتن همین پسران، او را ام‏البنین، یعنی مادر پسران می‏خواندند. فرزندان ام البنین همگی در کربلا به شهادت رسیدند و نسل ایشان از طریق عُبیداللّه‏ فرزند حضرت اباالفضل العباس (علیه‏السلام) ادامه یافت.

سفارش به فرمانبرداری ازامام حسین(علیه السلام):

کلام آخر

هنگامی که امام حسین(علیه‏السلام)از مدینه خارج شدندبه قصد تشرف برای حج و به دنبال آن هجرت به سوی عراق کردند، ام البنین(سلام الله علیها) به همراهان امام حسین(علیه‏السلام) چنین سفارش می‏کرد: «چشم و دل مولایم امام حسین علیه‏السلام و فرمان‏بردار او باشید» مورخان می نویسند: پس از واقعه کربلا بشیر در مدینه ام البنین را ملاقات می کند تا خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. ام البنین پس از دیدن وی که فرستاده امام سجاد (علیه‏السلام) بود می گوید:«ای بشیر! از امام حسین علیه‏السلام چه خبر داری؟ بشیر گفت: خدا به تو صبر دهد که عباس تو کشته گردید. ام‏البنین فرمود: از حسین علیه‏السلام مرا خبر ده!» بشیر خبر شهادت بقیه فرزندان او را هم اعلام کرد، ولی ام‏ البنین پیوسته از امام حسین علیه‏السلام خبر می‏گرفت وبا صبر و بصیرتی بی نظیر می گوید:
«یا بشیر اخبرنی عن ابی عبدالله الحسین(ع). اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله الحسین»
ای بشیر خبر از [امام من]اباعبدالله الحسین بده فرزندان من و همه آنچه زیر این آسمان است فدای اباعبدالله(علیه السلام) باد. چون بشیر خبر شهادت امام حسین علیه‏السلام را به آن حضرت داد، صیحه‏ای کشید و گفت: قد قَطّعتَ نیاطَ قلبی: ای بشیر! رگ قلبم را پاره کردی و سپس صدا به ناله و شیون بلند کرد.اما فقدان فرزندانش او را متأثر و ناراحت کرده بود، چنانکه وقتی حضرت زینب(سلام الله علیها) سپرخونین حضرت عباس(علیه السلام) را به عنوان یادگاری به ام البنین نشان داد، وی تا آن رادید چنان دلش سوخت که نتوانست تحمل کند و بی هوش بر زمین افتاد.

یکی از ویژگی‏های بسیار مهم حضرت ام البنین(سلام الله علیها)، توجه به زمان و مسائل مربوط به آن است. وی پس از واقعه ی عاشورا، از مرثیه‏ خوانی و نوحه ‏سرایی استفاده کرده تا ندای مظلومیت کربلائیان را به گوش نسل‏ های آینده برساند. ایشان هر روز به همراه پسرِ حضرت عباس(علیه‏السلام) ، [عبیداللّه‏] که همراه مادرش در کربلا حضور داشت و سند زنده‏ای برای بیان وقایع عاشورا بود، به بقیع می‏رفت و نوحه می‏خواند و شور و غوغایی بپا می کرد . مردم مدینه اطراف او گرد می آمدند و با او هم ناله می شدند. حتی مروان بن حکم حاکم وقت مدینه نیز در میان ایشان بود و گریه می کرد.

امام باقر(سلام الله علیه)می فرماید: آن حضرت به بقیع می رفت و آن قدر جانسوز مرثیه می خواند که مروان با آن قساوت قلب گریه می کرد.

علی محمد علی دُخَیل، نویسنده معاصر عرب در وصف این بانوی بزرگوار می‏نویسد«عظمت این زن (ام البنین) در آن‏جا آشکار می‏شود که وقتی خبر شهادت فرزندانش را به او می‏دهند، به آن توجه نمی‏کند، بلکه از سلامت حضرت امام حسین علیه‏السلام می‏پرسد؛ گویی امام حسین علیه‏السلام فرزندِ اوست نه آنان».

وفات:
حضرت ام البنین(سلام الله علیها) در مدینه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. اما از سال و چگونگی وفات آن حضرت، در منابع روایی و تاریخی چیزی ذکر نشده است. البته برخی متأخران با استناد به منابعی سال وفات وی را روز سیزدهم جمادی الثانی سال ۶۴ هجری قمری نوشته اند.

«وَ صَلَّی اللّهُ عَلی سَیّدِنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهرین»

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x