استان اصفهان اقتصادی تصاویر چندر رسانه دسته‌بندی نشده دین و اندیشه فرهنگ و هنر فیلم مرکزی یادداشت/مقاله/گفتگو/مصاحبه

دکتر مهرناز آزاد شاعر، نویسنده و پژوهشگر مسائل اجتماعی/آغاز دوست داشتن

آغاز دوست داشتن

نویسنده: دکتر مهرنازآزاد

شاعر،نویسنده و پژوهشگر مسائل اجتماعی

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری احوال نیوز؛ دکتر مهرناز آزاد، شاعر، نویسنده و پژوهشگر مسائل اجتماعی در گفتگو با پایگاه خبری احوال نیوز در رابطه با اینکه، فرزندان این نسل چرا اغلب پلی برای پیوستن به پدر و مادر نمی شناسند و یا از تلاش برای رسیدن به دنیای عاطفی آنها می ترسند،عنوان نمود:

گروهی از ما نمی دانیم چرا ناگهان پل ها شکسته شد و خانواده ها در دوسوی یک رودخانه ناتوان از ارتباط باهم باقی ماندند. فرزندان این نسل چرا اغلب پلی برای پیوستن به پدر و مادر نمی شناسند و یا از تلاش برای رسیدن به دنیای عاطفی آنها می ترسند؟

عده ای از ما که امروز جزو افراد بالغ جامعه هستیم از کودکی هایمان هیچ چیز با ارزشی به یادمان نمی آید. گاه آنقدر زندگی سختی داشته ایم که خیلی زود در لباس بزرگسالی مان ظاهرشده ایم و خانواده ای را اداره کرده ایم.

یا خانواده ای نداشته ایم که مهربانی را از آنها بیاموزیم و روزگار به هر دلیل آنها را از ما جدا نموده است و یا خانواده مان از داشتن دانش درستی برای ارتباطی عاطفی با ما محروم بوده است. و ما در خلائی به نام تنهایی یا بی مهری بزرگ شده ایم.

اما امروز ناگهان خود را یک انسان بالغ می بینیم انسانی که در لباس یک پدر و یا یک مادر ظاهر شده است، کسی که تمام رویاهای کودکی هایش از دست رفته و دیگر احساس می کند برای کودکی کردن خیلی دیر است.

متاسفانه این گروه از افراد که در کودکی درست نتوانسته اند در فضای معصومیت و بچگی بخندد و شادی کنند، امروز با تمام تلاشی که برای خوب بودن می کنند، اغلب موفق نیستند. آنها همواره در فاصله ای میان خود و کودکشان زندگی می کنند و این فاصله نمی گذارد تا فرزند بتواند والدین واقعی خود را ببیند.

سختی روزگار، احساس ما را سخت کرده است و خشونت آن لطافت را از یادمان برده است. درتصور چنین انسانی، اگر بخندی، ویا کودکت را در آغوش بگیری، ابهت خود را ازدست می دهی. جشن تولدی برای او نمی گیری، مبادا مجبور باشی به واسطه اصرار جمع، او را جلوی همکلاسان و خانواده ات ببوسی و این بوسه را در یک عکس ابدی کنی. ما نیازهای مالی کودک مان را تامین می کنیم، برایش دل می سوزانیم و مراقبیم تا آسیب نبیند، اما قادر به فراهم کردن نیازهای عاطفی اش نیستیم.

ما نمی دانیم چرا او بیشتر به اتاق خود پناه می برد و چرا یا نیازهایش را به زبان نمی آورد، یا برای گفتن آن از یک واسطه کمک می گیرد. فرزندان هم در این شرایط اوضاع خوبی ندارند. به خصوص که وقتی با همسالان خود به صحبت می نشینند، کافی است با کسانی برخورد کنند که خانواده ای زنده و سرحال دارند. آنها با هم به گردش می روند و صمیمانه همدیگر را در آغوش می گیرند و حرف های کودکانه شان را هرچند ناپخته برایشان می گویند، والدینی که از ناپختگی فرزندشان عصبانی نمی شوند و با پختگی خود سوالات آنها را صبورانه پاسخ می دهند. اینگونه فرزندان نیاز به واسطه برای پیوند با خانواده ندارند. در واقع خلائی نیست که بخواهد با واسطه پر شود.

امروز باید یک بار دیگر خود را ورق بزنیم. به یاد بیاوریم حضرت علی (ع) را که با تمام فشارهای اجتماعی، وقتی به خانه می آمد روی چهار دست و پا می نشست و به حسن و حسینش سواری می داد .

به اعتقاد نگارنده: مقصر کودکان نیستند که نمی توانند و یا جرات نمی کنند از روی پلی شکسته که به آن اعتمادی نیست خود را به ما برسانند. ما باید جرات داشته باشیم از این پل شکسته عبور کنیم و به او برسیم.

اگر یک بار جرات کردیم از غرور کاذبی که سرخوردگی های کودکی مان را سرپوش می گذارد بگذریم. و با کودک درونمان آشتی کنیم، دیگر پل شکسته ای میان خود و اعضاء خانواده مان نمی ببینیم.

ما در زمانی بسیار دور آنجا که کودکی هایمان را جا گذاشتیم، بدون آنکه بخواهیم غصه خوردیم و آموختیم که برای زندگی کردن اول باید غصه خورد، سپس باید اشک ریخت و بعد مغرور و مصمم گام برداشت.

آموختیم زندگی خشن است وخشونتش بدنه روحمان را زخمی کرده اسـت. به یاد آوردیم که چگونه در آن سال های سرشار از گزند، کودکی مان را در هزار توی درون خود پنهان کنیم تا دست هیچ کس به معصومیتش نرسد و هیچ کس آزارش ندهد. از خود دیواری زره ای ساختیم تا کودک درونمان را از آسیب های اجتماعی دور نگهداریم.

امروز اگر بی یار و یاوری، توانستیم مانع انحرافات اخلاقی خود شویم، با همه بلاها جنگیدیم و در اجتماع افتخار آفرین شدیم، پزشکی ماهر، نویسنده ای با قلمی قدرتمند، مهندسی متعهد و مسئول، تاجری موفق و یا………. این نشانه ای بزرگ از قدرتمندی ماست. اما این قدرتمندی ناقص مانده است زیرا با تمام این موفقیت ها ،خوشحال نیستیم و نمی توانیم باعث خوشحالی اطرافیان خود باشیم .

حالا، دوباره این شجاعت وصف ناپذیری که از ما با تمام نامرادی های روزگار، یک انسان موفق ساخت را یک بار دیگر در میانسالگی امتحان کنیم، کنار دریای وجودمان برویم و باتمام شجاعت ممکن، به عمیق ترین لایه های وجود خود سری بزنیم، در دالان های تنگ و تاریک خویش به دنبال کودکی مان بگردیم. بچگی مان را که چمپاتمه زده و درگوشه ای نشسته و سال ها در فراق خودش اشک ریخته و ما را غمگین نگه داشته است بیابیم، او را درآغوش بگیریم و این بار به جای اشک درد و اندوه، با تمام وجود برای پیدا کردن دوباره خود اشک شادی بریزیم.

ما هرگز نفهمیدیم چرا در افتخار آفرین ترین روزهای زندگیمان خوشحال نبودیم. چرا نتوانستیم با دیگران ارتباطی منطقی و اصولی برقرار کنیم و از توانایی برقراری ارتباطی عاطفی و احساسی حتی با نزدیک ترین اعضاء خانواده ناتوان بودیم. به خود آموختیم برای همسر و فرزند کافی است شریکی لایق باشیم، نه انسانی شیرین وشاداب، چون مهربانی را از روزگار نیاموختیم. بی آنکه بدانیم روزگار فقط از انسان های قوی انسان های لایق و بالغ می سازد ، مهربانی را باید از کسانی بیاموزیم که از جنس خودمان باشند. اما در این ردیف انسان ها، یا پدر ومادری نبوده است تا مهربانی را به ما بیاموزد یا آنها نیز از مهربانی چیزی نیاموخته بودند که بتوانند آن را به ما منتقل کنند.

بزرگترین مشکلی که این روزهای سخت زندگی، جامعه سخت شهرنشینی را برای ما ایجاد نموده است، فاصله ای است که از خود گرفته ایم و تا این فاصله میان من با من از بین نرود نمی توانیم فاصله من با خانواده مان را پر کنیم.

شاد بودن حق همه ماست، پس بیائید از امروز تصمیم بگیریم خود و دیگران را سخاوتمندانه شاد کنیم و در ردیف اول الویت های خود، فرزندانمان را لحاظ کنیم. شاید روز های اول کنار آمدن با این غرور که به غلط آن را محکم بودن تعبیر کرده ایم، کار سختی باشد اما ما در طول زندگی مان از کارهای بسیار سخت تری پیروز بیرون آمده ایم، که اگر چنین نبود امروز جامعه به ما افتخار نمی کرد. پس می توانیم این نقص را نیز با شجاعت در خود محو کنیم.

کافی است فقط روزی چند دقیقه با خود خلوت کنیم ، به کودکی مان سری بزنیم و با او درددل کنیم. بخندیم و ازخاطراتی که دوست داشتیم، می داشتیم با هم حرف بزنیم، خاطراتی که ما را تا آغوش مهرورزی درست می برد. امروز این ما هستیم که باید کودکانمان را تا آغوش پر مهر خود راهنمایی کنیم، تا بی پروا ما را ببوسند، در آغوشمان بگیرند و درد دلهای خود را به زبان الکن کودکی اما پر صداقت برایمان بگویند و در نهایت باور کنند دوستشان داریم و باور کنند که دوستمان دارند.

و این آغاز اعتماد میان ما و نسلی است که در حال حاضر بیش ترین احتیاج را به خانه و خانواده دارد، نسلی که اگر تنها بماند شاید مانند ما نتواند از طوفان های زندگی سالم بیرون بیاید. شاید طوفانی بیاید و او را برای همیشه از توانمندی هایش، افتخاراتش، احساساتش و آینده ی روشنش جداکند.

الهه کمالی

انتهای خبر/*

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x