اجتماعی استان اصفهان بین الملل تصاویر جنوب چندر رسانه حقوق بشر دسته‌بندی نشده دین و اندیشه سیاسی شرق شمال غرب فرهنگ و هنر مرکزی یادداشت/مقاله/گفتگو/مصاحبه

حمید شهیدی : منطقه عملیاتی کاملا کوهستانی ودارای جنگلهای انبوه درختهای سقز و بلوط و… بود و دارای حیوانات وحشی

قسمت سوم خاطره

حمید شهیدی : منطقه عملیاتی کاملا کوهستانی ودارای جنگلهای انبوه درختهای سقز و بلوط و… بود و دارای حیوانات وحشی

صلواتی هدیه می کنیم به شهیدان و رزم آفرینان سلحشور هشت سال دفاع مقدس که امنیت امروزمان مرهون فداکاری دیروز آنهاست
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

حضرت آیت الله خامنه ای : « در روایت دفاع مقدّس باید روح و عظمت پیام این دفاع خودش را نشان بدهد. این دفاع مقدّس در مجموع، یک روح واحد و یک زبان واحد و یک پیام واحدی دارد و آن ، روح ایمان است، روح ایثار است، روح دلدادگی است، روح مجاهدت است، پیام شکست‌ ناپذیریِ یک ملّت است … »

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری احوال نیوز ، برادر بسیجی حمید شهیدی یکی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس ، یکی از انسان هایی است که تا به حال با همه ی فراز و نشیب های انقلاب هنوز در کنار اهداف انقلاب قوی و استوار ایستاده است . پایگاه خبری احوال نیوز ، در رسالتی که به این عزیزان دارد ، پای گفتارهای شیرین و خودمانی این رزمنده ی عزیز نشستیم تا برای آیندگان این مرز و بوم درس عبرتی و تجربه ای در مقاومت مردم برای کشورمان و برای آیندگان و هشداری برای جوانان ، که آینده سازان این کشور اسلامی هستند باشد.

خاطراتی که از روزها و شب­های هشت سال دفاع مقدس به صورت­های مختلف جمع آوری و به عنوان مثال در قالب کتاب به مردم عرضه می ­شود به عنوان یک منبع خوب و بسیار مهم برای بررسی جنگ تحمیلی در حال و آینده خواهد بود این خاطرات شاید مرجع اصلی بازگشت به گذشته و در واقع رونمائی از حماسه آفرینی و از خود گذشتگی و همه خصائل پسندیده و جاودان پدران، خواهران، مادران، دوستان و خلاصه تمام کسانی که در سال­های حماسه و خون دین خود را به نظام و این آب و خاک ادا کرده ­اند. در صورتی که علاوه بر حوزه کتاب تأثیرات خاصی را در عرصه­ های شعر و ادب و حتی ، در عرصه­ های انیمیشن و موسیقی و رسانه ها بر جای گذاشته­ اند که همه اینها مدیون تأثیرگزاری عمیق و بسیار این خاطرات است. به هر حال تا زمانیکه ناقلان این منابع یعنی رزمندگان، ایثارگران و جانبازان زنده هستند و سینه­ شان مالامال از این خاطرات آن دوران طلائی حماسه ملت ایران است باید از طرق مختلف مانند بهره گرفتن از فیلم­ها، کتاب، انیمیشن و رسانه ها . . . همه­ ی ابزارهای مختلف علمی و فرهنگی و ادبی از معادن زنده روزهای جنگ استفاده کرد و این ثروت­های معنوی را زنده نگه داشت. اگرچه انتشار این نوع خاطرات در تولید آثار مختلف هنری بسیار مؤثر بوده است اما با وجود گستره بسیار وسیعی که این منابع دارند و نیز بررسی بیشتر می­ توان گفت در عرصه­ های سینما، انیمیشن و موسیقی موفق عمل نشده و به حد کافی بهره برداری نشده است. در کشور ما در مقایسه با سایر کشورهای پیشرفته متأسفانه زمان کمتری صرف مطالعه می­ شود و یکی از مهمترین دلایل این نوع رویکرد و کمبود مطالعه آثار مکتوب مشغله بسیار زیاد مردم در زمان کار و پس از آن نیز توجه به خانواده است. از این دو حفظ و انتقال خاطرات باقی مانده از زمان دفاع مقدس از طریق ابزارهای هنری تأثیرات بسیار بالائی را موجب می­شود که متأسفانه معلوم نیست به چه دلیل به آن پرداخته نشده است و نهادهای متولی هم عنایتی به این ابزارهای ارزشمند خاطرات تمایلی ندارند.

ادامه ی خاطرات را از زبان شیرین آقای حمید شهیدی رزمنده ی دلاور و جوان ، دوران هشت سال دفاع مقدس می شنویم.

پس از رسیدن به مقر گردان حال وهوای خاصی توی بچه های گردان حاکم شد، تعدادی از دوستانمون به شهادت رسیده بودن وتعدادی هم زخمی شده ورفته بودن عقب ، ضمن اینکه گردان ما دو شب برای عملیات رفته بود وناموفق برگشته بود، یک سوم بچه ها شهید و زخمی شده بودن و گردان مجبور شده بود سه گروهان را ادغام در دو گروهان کند که یکی از گروهان ها بازم علیرضا انوری فرماندهش شد، علیرضا صبح روز اول بهم گفت از واحد تخریب اعلام کردن تخرب چیهای مامور به گردانها برگردن به واحد تخریب، من که دلم نمیخواست از شهید انوری جدا بشم و احتمال اینکه اگر بروم دیگرمن را به این گردان نفرستند، به شهید انوری گفتم میشه نروم؟ علیرضا هم در جواب گفت :آره چرا نمیشه ، نرو، من هم ماندگار شدم و شب اول علیرضا به من و شهید محمود شریفی و شهید محمد سلیمی و یک نفر دیگر که اسمش در خاطرم نیست دستور داد که باید برویم توی سنگر کمین، سنگر کمین حدود ۲۰ دقیقه تا مقرر پیاده فاصله داشت ، و بین دو ارتفاع رو سر یه شیار و محل عبور ومرور ضدانقلاب ونیروهای اطلاعاتی عراقی بود، ما چهار نفر به فرماندهی شهید شریفی قبل از تاریکی هوا به طرف محل کمین راه افتادیم، قابل ذکر است که منطقه عملیاتی کاملا کوهستانی ودارای جنگلهای انبوه درختهای سقز و بلوط و… بود و دارای حیوانات وحشی با الاخص گراز در حد زیاد بود، وقتی به محل کمین رسیدیم پس از نماز وشام ، محمود ساعات نگهبانی هر نفر از ما را مشخص کرد وساعت نگهبانی من شد ساعت ۱۲ تا ۲ . من از بس سردم بود با کلاه واورکت وپوتین رفتم تو کیسه خواب ولی بازم سردم بود که یه دفعه حس کردم یه پتو افتاد روم، محمود یه پتو دنبالش آورده بود و با اینکه خودش هم سردش بود انداخته بود رو من، در هر صورت وقت نگهبانی من تو کمین شد و با سختی و درحالی که از سرما می لرزیدم رفتم توی کمین ، نیم ساعتی نگذشته بود صدایی از تو شیار شنیدم اول فکر کردم اشتباه می کنم ولی هر لحظه صدا بیشتر می شد ، احساس کردم یه عده دارند به سرعت بهم نزدیک می شوند ، دیگر داشتم می دیدمشان که شروع کردم به طرفشان تیر اندازی کردن ، ولی فایده نداشت بی وفقه نزدیک ترمی شدن، ۴ تا نارنجک جلوم آماده کرده بودم همین طور که رگبار را داشتم می بستم تو درختان دوسه تا نارنجک هم انداختم، تمام این موضوع شاید تو ۲۰ الی ۳۰ ثانیه اتفاق افتاد و بچه ها بیدار و آومده بودن پیشم، محمود بهم گفت چی شده ؟ گفتم یه تعداد داشتن میومدن به طرفم ! محمود گفت احتمالا فکر کردی وتوهم بوده ! من گفتم نه یقین دارم، تو بحث بودیم که دیدم شهید انوری هم خودش را رسوند و وقتی متوجه موضوع شد بلافاصله گفت خوابت نبرده ، منم با ناراحتی یه نیشخندی زدم وگفتم اگر خوابم می برد فوقش دستم می رفت رو ماشه وچند تا تیر می زدم ولی من سه تا نارنجک هم انداختم، اونم یه خنده ای کرد که معنایش یاد آوری خوابیدنای گذشتم بود، در هر صورت باید تا صبح وروشنی هوا صبر می کردیم تا بتوانیم برویم تو شیار. هوا که روشن شد علیرضا و محمود و من راه افتادیم به طرف پایین شیار وصحنه ای دیدیم که باعث ناراحتی وحتی درآمدن اشک من شد !! یک گراز مادر براثر اصابت تیر کشته شده بود و ۵ الی ۶ توله اش که زنده بودن به بدن بیجان مادرشون چسبیده بودن و از اون جدا نمی شدند، این صحنه منو خیلی ناراحت کرد واشکم را درآورد. علیرضا که متوجه ناراحتی من شده بود ازمن و بقیه خواست که فوری برگردیم ، در مسیر برگشت هم برا ی اینکه من از ناراحتی در بیام هی باهام شوخی می کرد وسعی می کرد فضامونا عوض کنه. در هر صورت تا چند روز اسم من را بچه ها گذاشته بودن گرازکش ومن از این اسم ناراحت میشدم.

علیرضا اقتصاد

انتهای پیام/*

نظرات
0 0 رای ها
Article Rating
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 Comments
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x